بر نیکوترین این امّت از کیفر خدا ایمن مباش که خداى سبحان فرموده است : « از کیفر خدا ایمن نیستند ، مگر زیانکاران » و بر بدترین این امت از رحمت خدا نومید مگرد . که خداى سبحان فرموده است : « همانا از رحمت خدا نومید نباشند جز کافران » . [نهج البلاغه]
عرشیات
حکایت پادشاه جهود(35)
پنج شنبه 92 مرداد 31 , ساعت 10:57 عصر  

ترجیح دل شکستگى بر فکر و استدلال،

مسخ صورت و مسخ باطن،

 

( 536)فهم وخاطر تیز کردن، نیست راه

 

جز شکسته می‏نگیرد فضل شاه

  ( 537)ای بسا گنج آکنان ِکنجکاو

 

کآن خیال اندیش را شد ریش گاو

  ( 538)گاو که بوَد تا تو ریش او شوی؟

 

خاک چه بوَد تا حشیش او شوی؟

  ( 539) چون زنى از کار بد شد روى زرد            

 

مسخ کرد او را خدا، و زهره کرد

  ( 540) عورتى را زهره کردن، مسخ بود            

 

خاک و گل گشتن، نه مسخ است اى عنود؟

  ( 541)روح می‏بردت سوی چرخ برین

 

سوی آب و گل شدی در اسفلین

  ( 542)خویشتن را مسخ کردی زین سفول

 

زآن وجودی که بود رشک عقول

  ( 543) پس ببین، کین مسخ کردن چون بود            

 

پیش آن مسخ، این به غایت دون بود

فهم وخاطر تیز کردن، نیست راه: یعنی شناخت حق با زیرکی، هشیاری، مباحث علمی و استدلال ممکن نیست.

جز شکسته...: یعنی لطف پروردگار دست کسی را می‏گیرد که در برابر او شکستگی و افتادگی کند و از هستی خود بگذرد.

گنج‌آکنان: اشاره به کسانی است که واقعاً در جست‌وجوی حقیقت‏اند.

خیال‌اندیش: کسی است که می‏خواهد با تیز ذهنی به حق برسد.

ریش‌گاو: مسخره و احمق

سفول: پستی و فرو‌مایگی

روى زرد: مجازا، شرمسار و خجل. نظیر: زرد رویى.

مسخ: مبدل شدن صورت بصورتى زشت، انتقال نفس انسان از بدن وى ببدن حیوانى که در اوصاف مشابه او باشد مانند انتقال روح مرد دلیر ببدن شیر، بنا به اعتقاد اهل تناسخ، نفسى که متوسط بین کمال و نقص باشد به اجرام سماوى یا اشباح مثالى پیوسته مى‏شود، مولانا مسخ را بمعنى عام استعمال کرده است.[1]

زهره کرد : اشاره است به داستان هاروت و ماروت که مغرور زهد و پرهیز خود شدند و از آسمان بزمین آمدند و فریفته‏ى زنى بنام زهره شدند و باده نوشیدند و خون ریختند و زنا کردند، زهره، اسم اعظم از ایشان بیاموخت و به آسمان رفت و خدا او را بصورت زهره ستاره‏ى آسمانى در آورد.[2]

عورت: هر چه از آن شرم کنند، هر چیز که نهان داشتنش به باشد، مجازا، جنس زن.

اسفلین: جمع اسفل (کسى که فروتر باشد) این کلمه برگرفته از قرآن است،« فَجَعَلْناهُمُ اَلْأَسْفَلِین»َ[3] ، مولانا این واژه را در غیر عاقل بکار برده است مثل: اسافل.

 ( 536) بنا بر این فهم و ادراک و تفکر را پرورش دادن باعث جلب تفقد او نیست بلکه تفضل شاه شامل حال شکستگان است‏.( 537) چه بسا کنجکاوانى که بخیال خود گنجى از دانش در ضمیر خود آکنده بودند همانها وبال و باعث مسخره صاحبانشان گردید.( 538) دانش تو چیست تا تو سخره آن گردى خاک چه چیز است که تو گیاه آن باشى‏. (539) از میان آنها زن بد کاره‏اى را مسخ نموده بصورت ستاره زهره مصور کرد.( 540) بصورت زهره در آمدن زنى مسخ نامیده شد پس خاک و گل شد چه مزیتى خواهد داشت.( 541) روح تو را باوج افلاک مى‏برد ولى تو متمایل بخاک شده به اسفل السافلین آمدى‏. ( 542) از آن وجودى که عقول بر آن رشک مى‏بردند تنزل کرده و در پائین‏ترین مراتب خود را مسخ نمودى.( 543) آیا مسخ شدن غیر از این است؟ این مسخ خیلى پستتر از آن مسخ است.

مبادا فکر کنی که راه رسیدن به حق، تند و تیز کردن فهم و ذهن است. لطف پروردگار دست کسی را می‏گیرد که در برابر او شکستگی و افتادگی کند و از هستی خود بگذرد. شناخت حق با زیرکی، هشیاری، مباحث علمی و استدلال ممکن نیست. استاد فروزان‌فر مضمون کلام مولانا را یادآور دو حدیث می‏داند: «الکیس من دان نفسه وعمل لما بعده الموت»[4] و حدیث قدسی: «انا عند المنکسرة قلوبهم.»[5]

سخن مولانا این است که بسیاری از شیفتگان راستین حق بیهوده به دنبال این خیال‌اندیشان می‏روند و به حق نمی‏‏رسند و مسخره و احمق به نظر می‏آیند و اما تو چرا بازیچهْ این خیال‌اندیشان می‏شوی و خود را در برابر جهان خاکی مانند خار و خس پست می‏کنی؟ از هستی این جهان بگذر تا به حق بپیوندی. تو به جای پیروی از روح خود که سیر الهی داشت به سوی این جهان مادی کشیده شدی. با این پستی و فرو‌مایگی خود را مسخ کردی و از وجود انسانی که می‏توانست عقل‏ها را به رشک و حیرت اندازد، موجود پستی ساختی. استاد فروزانفر این تبدیل حالات درونی را مسخِ قلب یا مسخِ باطن می‏خواند. ومی گوید: طبق نظر عرفا باطن و قلب و روحانیت انسان و ملکوت او نیز ممکن است مسخ گردد و تبدیل یابد بدین گونه که صفات ملکوتى او بصفات پست و ناسوتى مبدل شود و آن را (مسخ باطن) و (مسخ قلوب) نام نهاده‏اند زیرا انسان بتدریج صورت مطلوب خود مى‏گیرد و بشکل آن در مى‏آید مثل کسى که بسفر مى‏رود و اسباب سفر را مناسب وسیله‏ى مسافرت از قبیل اسب و استر یا طیاره و اتومبیل و قطار در نظر مى‏گیرد و نیز موافق محلى که بدان سفر مى‏کند بر مى‏دارد و هر گاه اقامت او در بلاد غربت بطول انجامد آداب و سنن شهر خود را فراموش مى‏نماید و آداب شهرى را که در آن مقیم است فرا مى‏گیرد و به اخلاق مردم آن شهر متخلق مى‏شود و گاهى نیز رنگ صورت و طرز تکلم او بکلى تغییر مى‏کند و ممکن است که ملیت خود را نیز تغییر دهد همچنین آدمى وقتى بچیزى همت مى‏گمارد و فکر و عمل خود را مناسب آن مى‏سازد و از فرط تعلق بدان، طرز فکر و تعقل او عوض مى‏شود و حرکات خارجى وى بتناسب مقصود، شکل دیگر مى‏گیرد مانند کسى که عشق زنان در سرش لانه مى‏کند مى‏بینیم که براى جلب خاطر آنان خود را ظریف و لطیف مى‏سازد، نکته‏هاى دل کش مى‏آموزد و انواع ظرافت بکار مى‏برد، جامه‏ى تمیز مى‏پوشد و خویش را مى‏آراید تا بدان جا که اخلاق زنانه هم در وى اثر مى‏گذارد و بنا بر این مقدمه کسانى که بامور دنیوى عشق مى‏ورزند و در پى جاه و مال مى‏روند هر چند در آغاز کار داراى عواطف لطیف باشند سرانجام حالت سنگ و گل بخود مى‏گیرند چنان که براى حصول مال و جاه از هیچ کار زشت روى گردان نیستند حتى آن که بر زن و فرزندان خود سخت مى‏گیرند و آنها را در فشار مى‏گذارند تا چند قرانى بر مال خود بیفزایند و بسا که عزیزترین کسان را بدست خود مى‏کشند تا در ریاستشان خللى نیفتد و این همه نتیجه‏ى آنست که حب مال و جاه، ایشان را از عواطف انسانى جدا و منسلخ کرده و بصورت درندگان و ددان مردم خوار در آورده است، صوفیه این تبدیل حالت را (مسخ قلب) و (مسخ باطن) مى‏گویند، این قاعده از طریق علم حکمت و اتحاد مدرک با مدرک نیز در خور توجیه است، مولانا در بیت سابق مسخ صورت را بیان کرده و در این ابیات مسخ باطن را شرح فرموده .مسخ باطن را از طریق حکما بدین گونه هم ممکن است که اثبات کنیم:

حکما مى‏گویند که شیئیت هر چیزى بصورت اوست که بدان از دیگران امتیاز حاصل مى‏کند و نفس انسانى در آغاز بالقوه است و فعلیت وى بمدرکات و صور علمى و ملکاتى است که بدانها متحقق مى‏شود پس هر گاه فعلیات او از جنس فعلیات درندگان باشد او بمعنى درنده و بصورت انسان است و اگر از جنس فعلیات بهائم و ستوران باشد او بحقیقت بهیمه و ستور و از روى شکل بشر است و این اختلاف صورت مانع از اشتراک وى بحسب واقع به اسباع و بهائم نیست زیرا آنها نیز از جهت صورت، با یکدیگر اختلاف دارند و آن چه جامع آنهاست صفاتى است که بدان متصف هستند و از این رو جدایى آنها با انسان از روى شکل، مانع آن نخواهد بود که در حقیقت با هم متحد فرض شوند.



[1]   - کشاف اصطلاحات الفنون در ذیل: مسخ، تناسخ. تعریفات جرجانى، در ذیل: مسخ.

[2]   - تفسیر ابو الفتوح، طبع طهران، ج 1، ص 170، قصص الانبیاء ثعلبى، ص 45- 42.

[3]   - الصافات، آیه‏ى 98

[4]   - احادیث مثنوى، ص 86

[5]   - المنهج القوى، طبع مصر، ج 1، ص 139


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
درباره وبلاگ

عرشیات

محمدرضا افضلی
تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد ....
اوقات شرعی
فهرست اصلی
بازدید امروز: 341 بازدید
بازدید دیروز: 678 بازدید
بازدید کل: 1401453 بازدید

شناسنامه
صفحه نخست
پست الکترونیک
پارسی بلاگ
فهرست موضوعی یادداشت ها
دین . عرفان . مثنوی .
نوشته های پیشین

اردیبهشت 92
خرداد 92
تیر 92
مرداد 92
شهریور 92
مهر 92
آبان 92
آذر 92
دی 92
بهمن 92
اسفند 92
فروردین 93
اردیبهشت 93
خرداد 93
تیر 93
مرداد 93
شهریور 93
مهر 93
آبان 93
آذر 93
دی 93
بهمن 93
اسفند 93
فروردین 94
اردیبهشت 94
خرداد 94
تیر 94
مرداد 94
شهریور 94
مهر 94
آبان 94
آذر 94
دی 94
بهمن 94
اسفند 94
فروردین 95
اردیبهشت 95
خرداد 95
تیر 95
مرداد 95
شهریور 95
لوگوی وبلاگ من

عرشیات
لینک دوستان من

معماری نوین
اشتراک در خبرنامه

 
لیست کل یادداشت های این وبلاگ

شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(222)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(221)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(220)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(219)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(218)
[عناوین آرشیوشده]